این خلاصه داستان جدیدترین ساخته داریوش مهرجوئی است.بی شک نام مهرجوئی با آثار مهمی درسینمای ایران گره خورده است.آثاری همچون گاو، اجاره نشین ها وهامون. خلق همین آثار و نامهای بزرگ توقعات بزرگی را به دنبال دارد. این توقعات را می توان به دودسته کلی تقسیم کرد .توقعاتی که تماشاگران آثار فیلمسازان بزرگ از آنها دارند وتوقعاتی که خود فیلمساز از خود دارد.مهرجوئی پس ازانتقاداتی که از ساخته قبلیش(چه خوبه که برگشتیم) ازاو شد به خوبی تکلیف تماشاگران منتقد را روشن ساخت او معتقداست که یک فیلمساز باید فیلم بسازد یکی از فیلمها می شود هامون وقرارنیست همه فیلمها همانگونه باشد.
من با این نظر ازاین جنبه موافقم که تماشاگران یک فیلم سینمائی باید هرفیلم را با خودش مقایسه کنند نه باپیشینه فیلمساز؛مگرآنکه فیلمساز ادعانماید که درحال خلق آثاری است که درمجموع آنها هدف غائی یا ایده اصلی فیلمساز قراردارد.فیلمهائی مثل هری پاتر وترانسفورمر راباکمی اغماض می توان دراینگونه جای داد.
ازاین منظر اشتباه است اگر در فیلمهای مهرجوئی به دنبال ادامه "هامون" باشیم ومهرجوئی قبلا به روشنی این نکته رابیان کرده است که نمی خواهد تکراری باشد .بنابراین آثار مهرجوئی را باید به صورت انتزاعی مورد بررسی قرارداد.
این دیدگاه حرفه ای یک کارگردان حرفه ای است که باید به آن احترام گذاشت. فیلمسازی که درکهنسالی هم فیلم میسازد وقدرت کارگردانی دارد.کارگردانی که شخصیتها وتیپهای منحصربه فردی را به سینمای ایران هدیه کرده است.باید بپذیریم که "مش حسن "را فقط با "گاو" می توان دید و "هامون"را فقط در"هامون".
حال که تکلیفمان با دیدگاه فیلمساز و توقعاتش ازخودش ،آثارش وتماشاگرانش روشن شد میتوانیم با خیالی آسوده به نقد فیلم اشباح جدیدترین اثرداریوش مهرجوئی بنشینیم.
نام "اشباح " انسان را به دنیای اوهام وخیالات راهنمائی می کند. شبح درلغت معانی مختلفی دارد.ازدروازه ای که بنای آن عالی است تا مردبازوپهن!(لغتنامه دهخدا) اما معانی مشهورتر آن عبارتنداز: تن،کالبد،سیاهی جسم که ازدور به نظر می رسد (فرهنگ معین) وموجودموهوم وترسناکی که روح خبیث مردگان تصور می شود(فرهنگ عمید)
سکانس آغازین فیلم شامل بازگشت تیمسار از خوشگذرانی شبانه به منزل باحالت مست در شبی بارانی و رعدوبرقهای گاه وبیگاه به خوبی حس بیننده را به فضائی وهم انگیز می کشاند چیزی که به خوبی با نام فیلم سازگاری دارد.درسکانسهای بعدی نیز از این فضا وصدای زوزه سگ ها دردل شب حس توهم انگیزی ایجادمی شود وزمینه برای دیدن شبح آماده می شود اما از شبح به معنای موردانتظار خبری نیست.گوئی فیلمساز می خواهد چنین القا کند که اشباح همین شخصیتهای سرهنگ وسارا وتاجی هستند اما منطق چنین حکم نمی کند چراکه آنچه اتفاق می افتد هیچ شباهتی به وقایع ترسناک نداردبلکه ناهنجارهای اجتماعی است که داستان فیلم را جلومیبرد.
آنقدر ساده که تصورش برای تماشاگر آسان رقم می خورد.مرد دائم الخمر با صدای جیغی دردل شب به گمان آنکه خدمتکار خانه دچارمشکلی شده است به اطاق او می رود زن جوان وتنها درحال دیدن صحنه ای عاطفی از یک فیلم سینمائی درتلویزیون است .مرد که از زنش رنجیده است ادراطاق می ماند. درسکانسهای بعدی می فهمیم تاجی حامله است .او که موردتجاوز واقع شده است حاضرنیست کودک نامشروع خودرا سقط کند.به خانه خواستگار قبلی خود پناه می برد ومرد پس از تحقیر او دربرابر پول هنگفتی که سارا به اوداده است وسوسه شده و با او ازدواج می کند.
اینها همه ناهنجاریند نه وهم وخیال وآدمها گناهکاران ساده ای هستند که به راحتی دست به بزهکاری می زنند از تجاوز تا اقدام به سقط جنین این آدمها شباهتی به اشباح ندارند. هرچند تجاوز به عنف هم زیر سؤال می رود چراکه عکسهایی که تاجی ازتیمسار به درودیوار اتاقش زده است و نوع نگاههایش نوعی علاقمندی اوبه تیمسار راتداعی می کند وصحبتهای ضدونقیضش با معمار که آخرین دیالوگ تاجی درفیلم محسوب می شود نیز برابهام تجاوز وپدر کودکی که درشکم دارد می افزاید.
تمام موقعیتهای پیش آمده برای آدمهای فیلم هرچند چندش آوراست اما موقعیتهای قابل درک است نه موقعیتهائی وهم آلود وخیالی. به عبارت دیگر از اشباح خبری نیست شاید اشباه اشباح باشند.
اینها تازه تاقبل ازبازگشت مازیار به خانه است. تااینجا داستان با ابهاماتی که دارد به هرحال درذهن تماشاگر نقش میبندد اما بدون دخالت اشباح.دراین بخش بازیهای خوبی از مهدی سلطانی وملیکا شریفی نیا می بینیم بازیگرخردسال نقش مازیار هم اگرچه خیلی کوتاه در صحنه ها حضوردارد اما به خوبی نقش خودرا ایفا میکند.
اما بعدازاین فیلم وارد بخش جدیدی می شود چندسالی گذشته است ومازیار جوان هنرمند بیمار وخسته از سرزمین سردوبارانی غرب به وطن گرم وآفتابیش بازمی گردداما هوا همچنان ابری است واو احساس ناخوشایندی دارد تا زمانیکه به دختر خدمتکار دل میبندد این دلبستگی اورا گرم وامیدوارمی کند .دراینجانیز چیز توهم زائی وجودندارد دختر آنقدرخوش اب ورنگ ومهربان است که مازیار به او دل ببندد.تنها ماجرای توهم زا دراین بخش از فیلم آتش گرفتن مدرسه ای است که سارا به نام تیمسار برای کودکان بی سرپرست ساخته است.این آتش سوزی هم با حرکات احمقانه معمار حالت مضحکی یافته است.
بیماری مازیار هم اگرچه ناشناخته است اما متوهمانه نیست آنچه دراین بخش بیش ازهرچیز جلب توجه میکند تصمیمات غیرمنطقی ودیالوگهای غلوآمیزی است که از شخصیتهای فیلم میبینیم ومیشنویم.
مازیاردرلحظه ای لبریز از احساس زمانیکه پی می برد دختر ی که قصدازدواج بااوراداشته است خواهراوست واکنشی درحد یک ابله ازخودنشان میدهد ودربرابر پرسش دختری که همه آرزوهایش را نقش برآب دیده میگوید با حالتی احمقانه میگویدمن هنوزتورادوست دارم اما به عنوان خواهر!
دخترهم به جای اعتراض به همه دروغهای سارا وسرنوشت بربادرفته اش فقط به گلایه ازسارا به دلیل برخورد ارباب رعیتی باخودش اکتفامیکند وچمدانش را می بندد واز خانه می رود .
باز این سؤال مطرح است که کدامیک ازاین موقعیتها توهم زاست و اشباح کجایند؟شاید این دیالوگ اقتباسی مازیار که میگوید "پسر تاوان خطای پدررا میدهد "قصددارد بگوید پدیده های ماورائی این سرنوشت شوم را برای خانواده تیمسار رقم زده است!
من نتوانستم به دقت تیتراژپایانی فیلم را ببینم ونمی دانم آیا این اثری برگرفته از تئاتری غربی است یا نه اما تمام بخش دوم فیلم به چندپرده از نمایش شبیه است تا یک اثر سینمائی متناسب با پرده نقره ای.استفاده از رنگ برای القای امید مازیار به زندگی تحت تاثیر عشق هم نتوانسته است به خوبی مدیریت شود .
اما اوج همه ناکامیهای فیلم درسکانس پایانی آن ومرگ مازیار است . این سکانس با دیالوگهای کلیشه ای وبازی به شدت تصنعی مازیار وسارا بیش از آنکه غم انگیزباشد رقت انگیزاست.
اینکه کارگردان نامدارایران چه دلیلی برای ساخت این فیلم داشته است به خودایشان مربوط است اما آنچه به ما به عنوان تماشاگر مربوط میشود آن است که فیلم خشنودمان نمیسازد نه به دلیل مردن قهرمان فیلم وگم شدن خواهر یا نامزداو بلکه به دلیل آنکه ساده فرض می شویم.
تفصیل این ماجرابماندبرای زمان دیگر واکران عمومی آن اما به عنوان یک تهیه کننده نقطه شاخص فیلم را درتهیه کنندگی جهانگیرکوثری میبینم که توانسته است یک پروژه سینمائی رادرکمتراز دوماه کلیدزده به پایان رسانده و به جشنواره فجربرساندفارغ ازآنکه چه خدمتی به فرهنگ ،هنر یا جامعه ایرانی داشته باشد.


علیرضا دباغ